حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). تهوع دست دادن. اشکوفه افتادن، غالباً به معنی مجازی و برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به عق و عق زدن و عق شدن و عق نشستن شود
حال قی به کسی دست دادن. (از فرهنگ فارسی معین). تهوع دست دادن. اشکوفه افتادن، غالباً به معنی مجازی و برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به عق و عق زدن و عق شدن و عق نشستن شود
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پوییدن، چرویدن، تاختن، تکیدن برای مثال شیر سگی داشت که چون پو گرفت / سایۀ خورشید بر آهو گرفت (نظامی۱ - ۵۳)
دَویدَن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پوییدَن، چَرْویدَن، تاختَن، تَکیدَن برای مِثال شیر سگی داشت که چون پو گرفت / سایۀ خورشید بر آهو گرفت (نظامی۱ - ۵۳)
با قرع و انبیق، عطر یا جوهر گیاهی را گرفتن، چنانکه از بیدمشک و کاسنی و شاه تره و غیره، مرادف عرق چکیدن. (آنندراج) : چون عرق گیرد تو گویی سیل در وادیستی چون سبق جوید تو گویی باد در صحراستی. میرمعزی (در تعریف اسب، از آنندراج)
با قرع و انبیق، عطر یا جوهر گیاهی را گرفتن، چنانکه از بیدمشک و کاسنی و شاه تره و غیره، مرادف عرق چکیدن. (آنندراج) : چون عرق گیرد تو گویی سیل در وادیستی چون سبق جوید تو گویی باد در صحراستی. میرمعزی (در تعریف اسب، از آنندراج)
طعن زدن و ملامت کردن و عیب گفتن. (ناظم الاطباء). خرده گرفتن. و رجوع به دق شود: گفت چه نشینی، خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دق گرفته اند. (گلستان سعدی)
طعن زدن و ملامت کردن و عیب گفتن. (ناظم الاطباء). خرده گرفتن. و رجوع به دَق شود: گفت چه نشینی، خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دق گرفته اند. (گلستان سعدی)
پی گرفتن چیزی را. آنرا دنبال کردن در عقب وی رفتن: گریزان ره خانه را پی گرفت شبی چند با عاملان می گرفت. (نظامی)، رد پای برداشتن بر اثر پای رفتن: گر از گریزنده را پی گرفت شبیخون زد و راه بروی گرفت. (نظام)
پی گرفتن چیزی را. آنرا دنبال کردن در عقب وی رفتن: گریزان ره خانه را پی گرفت شبی چند با عاملان می گرفت. (نظامی)، رد پای برداشتن بر اثر پای رفتن: گر از گریزنده را پی گرفت شبیخون زد و راه بروی گرفت. (نظام)
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن